عشقـ/مـافیایی

پارت هشتم
کوکی اومد پیشم
کوک:خوبی
ا.ت:نه اصلا
کوک:عوضش انتقامت رو گرفتی
ا.ت:من... من باید برم اتاقم بخوابم یه قرص...خواب اور بیار...مرسی
رفتم طبقه بالا تو اتاقم رو تخت دراز کشیدم که صدای در اومد و اون شخصی که در زد اومد تو ععع کوک برا اولین بار در زد جر
ا.ت:چه عجب در زدی
کوک:بد کاری کردم
ا.ت:نه خیلی هم خوبه
قرص رو خوردم و کوک رفت بیرون و سریع خوابیدم
با صدای تهیونگ از خواب بیدار شدم
تهیونگ:بلند شوووو
صب شد
ا.ت:دوازده ساعت خوابیدمممم؟
تهیونگ:بله
ا.ت:ای وای ساعت چنده
تهیونگ:هفت و بیست و چهار دیقه و چهل ثانیه و...صدم ثانیه اش رو نمیتونم بخونم
ا.ت:وای دیرم شد
سریع جیم شدم حموم و موهام و شستم و لوسیون بدن زدم
اومدم بیرون لباسای فرمم رو پوشیدم موهام رو حالت دادم یه آرایش توت فرنگی کردم
ساعت شد هشت و ربع
کفشام رو پوشیدم و کیفی که واسم آماده کرده بودن رو برداشتم و رفتم پایین
ا.ت:دیر شددددد بلند شییین
با دادم همه سیخ وایستادن و هول هولکی رفتن بیرون
از دمه در تفنگم رو برداشتم و سوار ماشین شدم
رفتم تو کلاس دیدم جیمین تو فکره
ولی وقتی منو دید پوزخندی زد...
دیدگاه ها (۰)

عشقـ/مـافیایی

عشقـ/مـافیایی

³⁰تـایی شودیمـــ تنکیووووو سوپرایز دارمــ💕

هنگامـ نوشتن پارتـ گریمـ گرفـ:/ بخاطـر شوماها😶

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

"سرنوشت "p,28..ویو کوک *.با این حرفم جیهوپ اومد بغلم کرد ......

پارت ۷۷ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط